کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: مقتل


شهادت عبدالله بن عفیف

درباره : اصحاب سیدالشهدا علیه السلام منبع : پژوهشی نو در بازشناسی مقتل سیدالشهدا ص ۳۲۱

خطبه ناتمام پسر مرجانه در مسجد کوفه: در روز بعد[1] ابن‌زياد مردم را در مسجد گرد آورد و به منبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي گفت: الحمدلله كه خدا حقّ را ظاهر و اهلش را پيروز و يزيد و پيروانش را ياري كرد و دروغگـو و پسر دروغگو را کُشت. تا اين سخنان از دهان آن ملعون خارج شد عَبْدُاللَّهِ بْنِ‌عَفِيفْ أَزْدی كه از شيعيان و ياران علي علیه‌السلام بود و در جنگ جمل و صفّين در رکاب علی جنگیده و دو چشمش نابينا شده بود با شجاعت تمام از جا بلند شد و در دفاع از سیّدالشهدا علیه‌السلام و اهل بیت گفت: اي پسر مرجانه! دروغگو و پسر دروغگو تو هستي و پدر تو و كسي كه تو را به اينجا فرستاد و پدر اوست! اي دشمن خدا ! آيا فرزندان رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را مي‌كشي و بر بالاي منبر اين گونه سخن مي‌گوئي!

مبارزه و شهادت جَوْ ن (غلام امام حسین)

درباره : اصحاب سیدالشهدا علیه السلام منبع : پژوهشی نو در بازشناسی مقتل سیدالشهدا ص 190

یکی دیگر از اصحاب، غلام آزاد شده ابوذر به نام جَوْن بود. وقتی خدمت امام علیه‌السلام رسید حضرت فرمودند: من تو را مرخّص كردم؛ تو همراه ما شدى كه در رفاه و عافيت باشى؛ خودت را در راه ما مبتلا  نکن. عرض‌کرد: يا بن رسول‌اللَّه! من در زمان خوشى همراه شما بودم؛ آيا اکنون كه شما گرفتار شديد، دست از شما بردارم! به خدا قسم بویم بد، خانواده‌ام پست و رنگم سياه است؛ ولی اگر لایقم بدانی به لطف شما بوى بدنم نيكو، حسب و نسبم عالى، صورت سیاهم سفيد و بهشتی خواهم شد. نه به خدا من از شما جدا نمی‌شوم تا اينكه جانم را فدایتان کنم. اذن گرفت و به میدان رفت و دلیر مردانه جنگید و به شهادت رسید.

نماز ظهر عاشورا و شهادت حَبِيبِ بْنِ مُظَاهِر

درباره : اصحاب سیدالشهدا علیه السلام منبع : پژوهشی نو در بازشناسی مقتل سیدالشهدا ص ۱۸۶

وقتی روز به نیمه رسید و ظهر شد، عُمَرِ بْنِ‌عَبْدِ اللَّه- مُلقّب به أَبِو ثُمَامَةَ - خدمت امام علیه‌السلام رسید و عرض کرد دوست دارم قبل از کشته شدنم، آخرین نمازم را با شما بخوانم. حضرت سر به آسمان بلند کردند و فرمودند! ذَکَرتَ الصَّلاة جَعَلَکَ اللهُ مِنَ المُصَلِّین! ياد كردي از نماز؛ خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد. آن گاه فرمودند: از اين قوم بخواهيد براي ساعتي از جنگ دست بردارند تا ما نماز بخوانيم. حُصَيْنُ بْنِ نُمَيْر(حُصَيْنُ بْنِ تَميم) از لشکريان عُمَرِبنِ سَعد فرياد زد که نماز شما مقبول خدا نيست و حَبِيبِ بْنِ مُظَاهِر جواب داد: اي حِمار غَدّار!  نماز پسر رسول خدا پذیرفته نيست! نماز تو قبول است![1]

مبارزه و شهادت بُرَيْرُ بْنِ خُضَيْر و نافع بن هلال

درباره : اصحاب سیدالشهدا علیه السلام منبع : پژوهشی نو در بازشناسی مقتل سیدالشهدا ص ۱۸۳

مبارزه و شهادت بُرَيْرُ بْنِ خُضَيْر: پس از مُسْلِمُ بْنِ عَوْسَجَه، بُرَيْرُ بْنِ خُضَيْركه فردي عابد بود و سيّدالقرّاء لقب داشت به ميدان رفت و از طرف مقابل يَزيدُ بْنِ مُعْقَل یا يَزِيدُ بْنِ مُغَفَّل را به درك واصل كرد. در نبرد بعدي‌اش در حال مبارزه با رَضي بْنِ مُنْقِذ، یا بُحیر بْنِ اوس بود كه از پشت سر با نيزه او را به شهادت رساندند.[1]

مبارزه و شهادت نَافِع بْنِ هِلال: پس از بُرَيْرُ بْنِ خُضَيْر؛ نَافِع بْنِ هِلال به میدان رفت و چند نفری از دشمنان را به درک فرستاد و در این زمان عَمْرُوبْنِ حَجَّاج[2]

مبارزه و شهادت وَهبِ بْنِ عَبدُالله كَلْبي

درباره : اصحاب سیدالشهدا علیه السلام منبع : پژوهشی نو در بازشناسی مقتل سیدالشهدا ص ۱۸۳

نفر بعدي وَهبِ بْنِ عَبدُالله كَلْبي[1] بود كه به همراه زن و مادرش در كربلا بود. نصراني‌اي كه به دست امام علیه‌السلام مسلمان شد.[2] بعد از به درك رساندن شماری از دشمنان به پيش مادرش آمد و گفت: آيا از من راضي شدي؟ مادرش پاسخ داد تا در راه امام شهيد نشوي راضي نمي شوم.[3] وهب برگشت و به مبارزه ادامه داد تا انگشتان دستش را قطع كردند. در اين هنگام همسر[4]وهب عمود خيمه را برداشت و به ياري او شتافت و گفت از تو جدا نمي‌شوم تا همراهت در راه امام شهيد شوم. سیّدالشهدا علیه‌السلام جلو رفتند و فرمودند:

استغاثه سیّدالشهداء علیه السلام در صبح عاشورا و ندامت و توبه حرّ

درباره : اصحاب سیدالشهدا علیه السلام منبع : پژوهشی نو در بازشناسی مقتل سیدالشهدا ص ۱۸۰

قبل از شروع مبارزات[1] امام علیه‌السلام با صدايي رسا فرياد ‌زدند: أَ مَا مِنْ مُغِيثٍ يُغِيثُنَا لِوَجْهِ اللَّهِ! آيا فرياد رسي نيست كه برای خدا ما را ياري كند؟ أَ مَا مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّه! آيا مدافعی نيست كه از حرم رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم دفاع كند![2]

ندامت و توبۀ حُرِّ بْنِ يَزِيدَ ريَاحِي پس از استغاثۀ امام علیه‌السلام

با اين ندا، لرزه‌اي به جان حُرِّ بْنِ يَزِيدَ ريَاحِي افتاد و از خواب غفلت بيدار شد و به سمت عُمَرِبْنِ سَعد رفت و گفت: آيا تو واقعاً مي‌خواهي با اين مرد بجنگي؟ اِبْنِ سَعد گفت: آري به خدا قسم؛ جنگي خواهم كرد كه كمترين چيز آن جدا شدن سرها از پيكر و دست‌ها از بدن باشد!